.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۷۲→
- هه...جالبه!ببین کی واسه من دم از وفاداری میزنه...خانوم به اصطلاح محترم کسی دم از وفاداری وعشق میزنه که صادق و وفادار باشه نه عوضی وخیانت کار!
عهه!!!؟؟! این که صدای ارسلان خره ست!
نگاهی به دور وبَرَم انداختم و ارسلان ودیدم...روی یکی ازصندلی های دانشگاه نشسته بودوداشت باگوشیش حرف می زد...لابد این شقایقه که داره باهاش حرف می زنه دوست دخترشه دیگه!بذار ببینم چی میگن به هم یه ذره بخندم.پشت یکی ازدیوارا قایم شدم وگوش دادم:
- ببین شقایق...ای بابا یه لحظه حرف نزن به من گوش کن...اَه!!!تویه دیقه می تونی خفه خون بگیری؟...دهنت وببند!دهنت وببند وبه من گوش کن!من ازت متنفرم شقایق می فهمی؟!!متنفر...توبه من بد کردی شقایق!!خیلی بهم بدکردی...چراگریه می کنی؟!چرا ناراحتی؟باید خوشحال باشی!خوشحال باش...تو برای دومین بار تونستی من وخر کنی...تو دوبار به من ضربه زدی!...توباخیانتت من وداغون کردی...تومن وبه مرز دیوونگی رسوندی شقایق!تو رفتی بایکی دیگه...توبایکی دیگه بودی وپیش من ادعای عشق می کردی!چطور تونستی اونقدر عوضی باشی؟!چطور تونستی؟؟؟؟...
ودیگه ادامه ندادو باعصبانیت پوفی کشید.
ارسلان ساکت بودودختره داشت حرف می زدولی من اصلا نمی شنیدم که چی میگه.ارسلان ساکت بودوفقط گوش می داد.
یه دفعه نفهمیدم دختره بهش چی گفت که ارسلان پرید بهش:
-خفه شو!...بهت میگم خفه شو...تومستحق همه این توهینایی!حتی مستحق بدتراز اینا...خیلی بهت لطف کردم که ساده ازت گذشتم...ازت گذشتم اما این به این معنانیست که بخشیمدت!نبخشیدمت فقط بی تفاوت وبی احساس از کنارت رد شدم!این گذشت به معنای عبوره نه بخشش!...توحتی لیاقت بخشیده شدنم نداری...ازت رد میشم وفراموشت می کنم تا بتونم راحت زندگی کنم!...توبرای همیشه از دلم رفتی بیرون ودیگه راه برگشتی نداری!پس بهتره دمت وبذاری روکولت وگورت واز زندگی من گم کنی...حالام اون گوشی وامونده ات وقطع کن ودست از سرمن بردار!(به دفعه صداش عصبی شدوباداد گفت:)به جونه مامانم که می دونی چقد واسم عزیزه قسم می خورم،اگه یه باردیگه،فقط یه بار دیگه شماره ات و روگوشیم ببینم کاری می کنم که مرغای هوابه حالت زار زار گریه کنن...دیگه هیچی بین مانیست!خوده تو،همه چی و تموم کردی...باخیانتت!!
وقطع کرد.
گوشیش و روی کلاسورش که کنارش بود،پرت کرد وپوفی کشید.صورتش و بادستاش پنهون کرد و زیرلبی یه چیزایی گفت که من نشنیدم.
دستاش و ازروی صورتش برداشت وگفت:
- بیابیرون بابا!میومدی کنارم می نشستی گوش می کردی که سنگین تربودی!
این باکیه؟!بامن که نیس مطمئنم.من خیلی نامحسوس عمل کردم.
اگه بامن نیس پس باکیه؟آخه کس دیگه ای اینجانیست که!شایدخل شده داره باخودش حرف می زنه!!!
اینم ازعوارض دختربازیِ زیاده ها!!!
عهه!!!؟؟! این که صدای ارسلان خره ست!
نگاهی به دور وبَرَم انداختم و ارسلان ودیدم...روی یکی ازصندلی های دانشگاه نشسته بودوداشت باگوشیش حرف می زد...لابد این شقایقه که داره باهاش حرف می زنه دوست دخترشه دیگه!بذار ببینم چی میگن به هم یه ذره بخندم.پشت یکی ازدیوارا قایم شدم وگوش دادم:
- ببین شقایق...ای بابا یه لحظه حرف نزن به من گوش کن...اَه!!!تویه دیقه می تونی خفه خون بگیری؟...دهنت وببند!دهنت وببند وبه من گوش کن!من ازت متنفرم شقایق می فهمی؟!!متنفر...توبه من بد کردی شقایق!!خیلی بهم بدکردی...چراگریه می کنی؟!چرا ناراحتی؟باید خوشحال باشی!خوشحال باش...تو برای دومین بار تونستی من وخر کنی...تو دوبار به من ضربه زدی!...توباخیانتت من وداغون کردی...تومن وبه مرز دیوونگی رسوندی شقایق!تو رفتی بایکی دیگه...توبایکی دیگه بودی وپیش من ادعای عشق می کردی!چطور تونستی اونقدر عوضی باشی؟!چطور تونستی؟؟؟؟...
ودیگه ادامه ندادو باعصبانیت پوفی کشید.
ارسلان ساکت بودودختره داشت حرف می زدولی من اصلا نمی شنیدم که چی میگه.ارسلان ساکت بودوفقط گوش می داد.
یه دفعه نفهمیدم دختره بهش چی گفت که ارسلان پرید بهش:
-خفه شو!...بهت میگم خفه شو...تومستحق همه این توهینایی!حتی مستحق بدتراز اینا...خیلی بهت لطف کردم که ساده ازت گذشتم...ازت گذشتم اما این به این معنانیست که بخشیمدت!نبخشیدمت فقط بی تفاوت وبی احساس از کنارت رد شدم!این گذشت به معنای عبوره نه بخشش!...توحتی لیاقت بخشیده شدنم نداری...ازت رد میشم وفراموشت می کنم تا بتونم راحت زندگی کنم!...توبرای همیشه از دلم رفتی بیرون ودیگه راه برگشتی نداری!پس بهتره دمت وبذاری روکولت وگورت واز زندگی من گم کنی...حالام اون گوشی وامونده ات وقطع کن ودست از سرمن بردار!(به دفعه صداش عصبی شدوباداد گفت:)به جونه مامانم که می دونی چقد واسم عزیزه قسم می خورم،اگه یه باردیگه،فقط یه بار دیگه شماره ات و روگوشیم ببینم کاری می کنم که مرغای هوابه حالت زار زار گریه کنن...دیگه هیچی بین مانیست!خوده تو،همه چی و تموم کردی...باخیانتت!!
وقطع کرد.
گوشیش و روی کلاسورش که کنارش بود،پرت کرد وپوفی کشید.صورتش و بادستاش پنهون کرد و زیرلبی یه چیزایی گفت که من نشنیدم.
دستاش و ازروی صورتش برداشت وگفت:
- بیابیرون بابا!میومدی کنارم می نشستی گوش می کردی که سنگین تربودی!
این باکیه؟!بامن که نیس مطمئنم.من خیلی نامحسوس عمل کردم.
اگه بامن نیس پس باکیه؟آخه کس دیگه ای اینجانیست که!شایدخل شده داره باخودش حرف می زنه!!!
اینم ازعوارض دختربازیِ زیاده ها!!!
۲۷.۱k
۱۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.